سپید ساده

' cause she was a lamb in a world full of wolves ' سپید ساده...

یک دختر بسیار شاد در عکس های قدیمیم زندگی میکند!امروز با دقت نگاهش کردم قیافه اش آشنا می زند.هر چه ازش میپرسم چه کسی است و چرا خودش را جای من جا زده جواب نمیدهد.سکوت مطلقش که هیچ لبخند بزرگش را اصلا نمیتوانم تحمل کنم.خیلی خوشحال است.انگار به تمام خواسته هایش در زندگی رسیده است.چقدر هم به خودش رسیده است از موهای اتو شده اش گرفته تا آرایش هفت قلم و لباس های گران قیمتش.وقتی این ها را میبینم پیش خودم فکر میکنم من و او چقدر با هم تفاوت داریم.انگار در دو دنیای کاملا متفاوت زندگی میکنیم.بین خودمان باشه فکر میکنم کمی بهش حسودی ام میشود!بعضی وقت ها دلم میخواهد جای او بودم.اما تصورش هم سخت است تصور اینک سپید ساده...ادامه مطلب

حرف های غمگینِ دلم ساعت از نیمه شب گذشته. به انعکاسِ چهره ام در آینه نگاه میکنم و به روز مزخرفی که گذروندم فکر میکنم. چطور انقدر سریع اتفاق افتاد که متوجه اش نشدم؟ زندگی را میگویم. به هر روز جدیدی که قدم میگذارم، به روز قبلش حسودی ام میشود. به روزی که ذره ای شاد تر بودم. روزی که زندگی برایم ارزش بیشتری داشت. آه که چقدر از این روزهای جدید متنفرم. دلم همان روزهای قدیم گذشته را میخواهد. چه شد که زندگی انقدر بی معنا شد؟ پلک میزنم. تاریک میشوم. روشن میشوم. اما هیچ حسی دَرَم ایجاد نمیشود. این تاریکی و روشنی دیگر برایم تکراری شده اند. خدایا چقدر زود از دنیایت خسته شدم. چقدر زود از آدمهایت ناامید شدم. سپید ساده...ادامه مطلب

  من در خواب هایم پرواز میکنم.پرواز رویای همیشگی ام بوده.به پرنده ها حسودی میکنم.حسرت بالهایشان را میخورم.چه میشد اگر من هم میتوانستم پرواز کنم؟آزادانه به هر جا که دلم میخواست پر بکشم.رها شوم در آسمان در میان ابرها..به خورشید صبح بخیر بگویم و هر شب بوسه ی شب بخیر به گونه ی ماه بزنم..فقط میخواهم بدانم پرواز کردن چه حسی دارد اینکه زیر پاهایت خالی باشد و ترس از افتادن نداشته باشی چه حسی دارد..شاید هرکس این ها را بشنود خنده اش بگیرد اما میخواهم بگویم من به پرواز کردن باور دارم!   Miss Peregrines Home For Peculiar Children* سپید ساده...ادامه مطلب

خود را باخته ام
امیدی ندارم
سینه ام سنگینی میکند
دارد منفجر میشود
چیزی درونم نهفته است
در تلاشم آن را به اجبار در درونم دفن کنم
اما توانم نمیرسد
دیگر قدرتش را ندارم
دارد جانم را میگیرد
دارد ذره ذره نابودم میکند
و من مطمئنم
روزی بی صدا،آرام جان میدهم
بی آنکه کسی از سنگیی درد نهفته ام آزاری ببیند..

سپید ساده...

کتابخانه ام پر است از کتاب های خوانده نشده کتاب های قدیمی خوانده نشده،کتاب های جدید خوانده نشده..اما انگار نه انگار..هنوز هم تا پول دستم میاد میروم کتابخانه ی شهرمان را خالی میکنم!خیلی وقت نیست که کتابخوان شده ام..شاید یکی دو سال باشد..اما وقتی به این فکر میکنم که چگونه قبلا بدون کتاب ها زندگی میکردم هیچ پاسخی پیدا نمیکنم!اکنون کتاب ها بخشی از زندگی ام شده اند.کتابفروشی ها بهشت جدیدم شده اند.لذتی که در کتاب ها پیدا کرده ام به هیچ وقت قابل توصیف نیست یکی از رویاهایم این است که تک تک کتابفروشی های جهان را از نزدیک ببینم..یک بار یک نویسنده ی معروف گفت کتاب ها ما را جایی میبرند که پاهایمان نمی توانند ببرند.احتمالا به همین دلیل است که دیگر نمیتوانم بدون کتاب ها زندگی کنم.چون نمیتوانم مثل قدیم خونه نشین شوم!عادت کردم به سفر کردن.عادت کردم به آدم های جدید و ماجراجویی های جدید.. *کتابفروشی شکسپیر و شرکا در پاریس سپید ساده...ادامه مطلب

  همه فکر میکنن من بی احساس ترین موجود روی زمینم.خودم هم بگی نگی با این موضوع موافق بودم.هیچوقت برایم مهم نبود که فلانی مرده است یا دیگری در زجر است یا آن یکی عاشقم است!فکر میکردم از درون مرده ام و هیچوقت هم زنده نمیشوم.اما وقتی اون روز بعد از چندین سال دیدمت وقتی بعد از چند سال تپیدن قلبم را احساس کردم فهمیدم من از وقتی شناختمت عاشقت بوده ام.شاید از غم دوری ات بود که به آن شکل بی احساس شده بودم شاید چون تو پیشم نبودی هیچکس و هیچ چیز برایم مهم نبود شاید چون تو را زیبا ترین فرد روی زمین میدیدم هیچ کس به نظرم زیبا نمی آمد.شاید چون از اول عاشق تو بودم عاشق هیچ کس دیگری نمیشدم. فکر میکردم عشق واژه ی احمقانه ای است که مردم برای زیبا کردن رابطه ی جنسی ازش استفاده میکنند اما حالا میفهمم چقدر احمق بودم.هر کس دیگری هم اینگونه فکر کند احمق است! عشق واژه ی احمقانه ای نیست که وجود خارجی نداشته باشد این را هر دفعه که به چشمانت نگاه میکنم میفهمم. وقتی که نگاهت را ازم پس میزنی درد عاشقی را میفهمم. من سال هاست عاشقت هستم بی آنکه خودم بدانم.پس چقدر ابله هستم اگر فکر کنم که تو میدانی دوستت دارم!تو بی آن سپید ساده...ادامه مطلب